گفتوگو با آقای دکتر محمدتقی کرمی
پوشش و آرایش در کفهی ترازوی سبک زندگی اسلامیایرانی
در پازل سبک زندگی ایرانیاسلامی، توجه به جایگاه و نقش محوری زنان بسیار ضروری مینماید؛ چرا که زنان نقش مهم و اثرگذاری در انتخاب سبک زندگی خانواده داشته و دارند. بحث پوشش و آرایش در این بین از وزن بالایی
گفتوگو با آقای دکتر محمدتقی کرمی
در پازل سبک زندگی ایرانیاسلامی، توجه به جایگاه و نقش محوری زنان بسیار ضروری مینماید؛ چرا که زنان نقش مهم و اثرگذاری در انتخاب سبک زندگی خانواده داشته و دارند. بحث پوشش و آرایش در این بین از وزن بالایی برخوردار است و باید با حساسیت ویژهای مورد توجه قرار گیرد. تغییرات بهوجودآمده در سبک پوشش و آرایش زنان، موجبات تغییرات در بسیاری از بخشهای زندگی ایرانیان شده است. تغییراتی که بخشی از آن را میتوان منتج از مدرنیته و بخشی را در نتیجهی تهاجم بیگانگان در قالب جنگ نرم تقسیمبندی نمود. در سالهای گذشته، همواره صرفاً در این حوزه با سیاستهای سلبی روبهرو بودهایم و سیاستهای ایجابی در سطحی محدود و بعضاً با اثرگذاری منفی همراه بوده است. در این ارتباط، نشستی تخصصی با حضور دکتر محمدتقی کرمی، از اساتید بنام در حوزهی زنان و سبک زندگی و عضو هیئت علمی دانشگاه علامه طباطبایی، ترتیب دادهایم که بخش اول آن را در ادامه خواهیم خواند.
موضوع اصلی این بحث پوشش و آرایش در حوزهی سبک زندگی است. پوشش و آرایش جایگاه ویژهای در اولویتهای سبک زندگی دارد. میتوان گفت بانوان از دو طریق در انتخاب سبک زندگی مؤثرند؛ یکی از طریق نقش حدود پنجاهدرصدی آنها در جامعه و دیگر اینکه در انتخاب الگوی سبک زندگی خانواده مؤثرند. لطفاً دربارهی پوشش در فضای امروز جامعه توضیح دهید تا از وضعیت و مدل پوشش و آرایش بانوان در شرایط فعلی سنجشی به عمل آید.
به نظر میرسد از مبحث سبک زندگی دو قرائت در جامعهی ما وجود دارد. یک قرائت به معنای آنچه در علوم اجتماعی است؛ یعنی آنچه رویکردهای تلفیقی در نظریههای علوم اجتماعی به آن قائل هستند که بر اساس آن، سبک زندگی از مفاهیم و واقعیتهایی است که بر اساس آن میتوان تمایز اجتماعی را ترسیم کرد. یعنی ممکن است شما در مدل مارکسی طبقهی فرادست، فرودست و گاهی بحثهایی مثل منزلت اجتماعی را مطرح کنید و گاهی هم با مفهوم سبک زندگی، گروههای اجتماعی و افراد را دستهبندی و به فهم عمیقتری از این مسئله دست پیدا کنید. بر این اساس سبک زندگی افراد باعث تمایز آنها از یکدیگر میشود.
مثلاً شخصی که معلم دانشگاه است و دههی پنجم عمر خود را میگذراند، احتمالاً موسیقی سنتی گوش میدهد و اهل پیادهروی و کوهنوردی است. احتمال چندانی وجود ندارد که چنین فردی بولینگ یا بیلیارد بازی کند. در واقع توسط مؤلفههایی میتوان گروههایی را مشخص کرد که به شیوهی خاص خود زندگی میکنند و بر اساس آن میتوان مسائل اجتماعی و فرهنگی را فهم و مدیریت کرد. البته در نظریههای سبک زندگی، بحث مدیریت چندان مطرح نیست.
اما بحثی تحت عنوان سبک زندگی به عنوان مقولهی هنجاری مطرح است. وقتی میگویند سبک زندگی، یعنی شیوهی زندگی که در آن توجه به بحث بایدها و نبایدهاست. مثلاً من به عنوان یک مسلمان یا یک شهروند چه کارهایی را باید انجام دهم.
قبل از اینکه وارد بحث شما شوم، ابتدا میخواهم به سؤالی که روی جلد نشریه تخصصی شما دربارهی حجاب است، پاسخ دهم؛ آیا مسئلهی ما حجاب است؟ من سؤال را این گونه تغییر میدهم تا جوانب دیگر آن نیز مشخص شود که آیا حجاب مسئلهی ماست؟
شاید در گام نخست بتوان گفت حجاب مسئلهی ما نیست، زیرا به نظر میرسد حجاب در مجموعهی هنجارهای دینی ما واجب دستهی اول نیست؛ یعنی مسائلی مثل لقمهی حرام و حلال، ربا و وجوب نماز در مقایسهی با حجاب اهمیت بیشتری دارند. پس به یک معنا شاید حجاب مسئلهی ما نباشد. از طرف دیگر، ممکن است بعضی بگویند حجاب مسئلهی ما نیست، چون واقعاً حجاب در جامعهی کنونی ما نسبت به سابقهی بیحجابی که در ایران داشتیم قابل پذیرش است.
ولی باید عرض کنم که حجاب مسئلهی ماست. البته در اینجا نمیخواهم از مسئله بودن آن دفاع کنم. میخواهم بگویم حجاب مسئلهی ماست و ممکن است این مسئله بودن برای ما بد باشد.
اولین معیار داوری برای هر کس راجع به اینکه کشوری، اسلامی است یا نه حجاب زنان است. در کشور ما و در بسیاری از کشورهای دیگر، حجاب نمادین شده است. در کشور ما وقتی سران نظام انقلاب کردند، چون تحلیل فرهنگی از مسائل اجتماعی و پیروزی انقلاب نداشتند، نتوانستند معنای درستی از آن ارائه دهند. در نتیجه، حجاب در کشور ما به دلایل خاص تاریخی، با انقلاب پیوند خورد و نماد دین و انقلاب شد؛ یعنی بخش مهمی از حجاب در ایران از جنبهی سیاسی مورد توجه واقع شد. به همین دلیل، یکی از راهبردهای کسانی که مخالف نظام هستند، این است که حجاب را بردارند یا بدحجابی ایجاد کنند. پس حجاب در بُعد بازنماییشده و ذهنی خود، مسئلهی ماست. در حال حاضر، ما در آستانهی بیحجابی مطلق هستیم و بدحجابی هم در جامعهی ما وجود دارد.
مسئلهی مهم این است که نمادین بودن حجاب در واقع یکی از شاخصههای فرهنگی جامعهی ماست و ما داریم با این شاخص جامعه را دستهبندی میکنیم؛ بیحجاب، بدحجاب و باحجاب و در واقع به هر دسته ویژگی خاصی، مثل انقلابی بودن یا نبودن میدهیم. درست است که در بعضی مواقع، همپوشانی کامل ندارند، اما در بسیاری از موارد، بر هم منطبق میشوند و این موضوع کار را مقداری برای ما مشکل میکند.
ما باید به سمتی حرکت کنیم که حجاب مسئلهی ما نباشد یا نسبت به آن برخوردی دوگانه داشته باشیم که در بخشی از مواضع حجاب مسئله ما نباشد و در بعضی دیگر باشد. یعنی حجاب باید مسئلهی حوزهی علمیه و نهاد فرهنگی باشد، نه مسئلهی نهادهای سیاسی. من از این نحو مسئله شدن حجاب حمایت و دفاع نمیکنم، ولی وجود دارد و در حال حاضر ما باید راجع به آن حرف بزنیم.
در حال حاضر، یک وجه توصیفی و یک وجه تبیینی داریم که من در وجه تبیینی به بحث سبک زندگی میپردازم.
ما باید بفهمیم که حجاب به لحاظ واقعیت اجتماعی در چه وضعیتی است. اگر کسی چند ساعت را در خیابانهای تهران بگذراند، متوجه میشود که روند فزایندهای در حرکت جامعه به سمت بیحجابی و بدحجابی وجود دارد که کاملاً محسوس و ملموس است. این روند یک روند بازاندیشیشده است؛ یعنی مردم راجع به آن حرف میزنند و دختران و پسران به این مسئله اعتقاد دارند که این امر یک روند جهتدارِ فزاینده است. حتی مؤمنین و متدینین هم به این بازاندیشی رسیدهاند و جریان موافق و مخالف متوجه این واقعیت اجتماعی هستند که روزبهروز رو به افزایش است.
بدحجابی و بد پوشیدن، هنجارهای شرعی و دینی را نقض میکند. مثلاً در اسلام حجابِ سر واجب است. حال وقتی کسی سر یا قسمتی از دست و پای خود را لخت کرد، یک هنجار دینی را زیر پا گذاشته است. اما در جامعهی ما سبک بدحجابی فرهنگی خاص اتفاق میافتد؛ یعنی بدحجابی توأم با نشانههای جنسی و رفتارهای تحریکآمیزِ بازاندیشیشده است؛ یعنی اگر نوع پوشش من به مخاطبم علامت جنسی دهد، هم من، هم مخاطبم و هم دیگری به آن توجه داریم؛ یعنی همه به این مسائل توجه دارند.
این طور نیست که تنها یک متخصص علوم اجتماعی این موضوع را بفهمد. همه میفهمند که نوع بدحجابی یا بیحجابی که در خیابانهای ایران وجود دارد، در بسیاری از کشورهای اروپایی نیست، زیرا لباس مردم در آنجا این گونه است و دارند زندگی میکنند، اما در خیابانهای تهران مردم مانور بدحجابی با نشانههای جنسی میدهند که کاملاً بازاندیشیشده و جهتدار است. نمیخواهم جنبهی بازاندیشیشدهی آن را تبیین کنم و میخواهم به این موضوع بپردازم که اصولاً بدحجابی یا بیحجابی در ایران از طریق چه مفاهیمی قابل فهم است.
برخی زمینههای تغییر در سبک پوشش و آرایش در جامعهی ایرانی را به اواخر دورهی قاجار و سفرهای تجددمآبانهی پادشاهان قاجار به فرنگ ارتباط میدهند. برخی به سیاست کشف حجاب رضاخانی اشاره دارند و برخی آن را جزء تفکیکناپذیر مدرنیته و گسترش روابط و رسانههای جمعی عنوان میکنند. کدام عامل را میتوان به عنوان نقطهی پرگار این تغییر دانست؟
مهمترین زمینهای که میتوان بر اساس آن، تغییرات اجتماعی را فهمید، توجه به گفتمان مدرنیته است؛ اینکه همهی جوانب زندگی ما تغییر کرده که یکی از آن جوانب پوشش زن است. پس یک کلیدواژهای که خیلی میتواند به ما کمک کند، بحث تغییرات اجتماعی در چارچوب مدرنیته و مفاهیم پیوستهای است که نسبت به مدرنیته وجود دارد. من شش عامل را اینجا برجسته میکنم که در تبیین پدیدهی بدپوشی و بدحجابی، صرف نظر از جنبهی بازاندیشانه به آن توجه دارم.
مسئلهی اول، مهاجرت و گسترش شهرنشینی است. یکی از جنبههای ثبات فرهنگ، پوشش و آداب و رسوم پیوستگیهای قومی و قبیلهای است. رشد شهرنشینی و به دنبال آن، توسعهی شهرها و کلانشهرها از نظر تعداد و جمعیت و زندگی در شهرهایی با تراکم جمعیت بالا، نخستین گام در تغییر سبک زندگی افراد به شمار میآید. زندگی در میان جمعیت متراکم و ناشناس شهرها، ارتباطات فرد را به سوی ارتباطهایی سطحی و کوتاه سوق میدهد و در چنین فضایی، وابستگیهای پیشینی فرد که بیشتر بر اساس پیوندهای خانوادگی، خویشاوندی و قومیتی بود، سست شده و کارایی خود به عنوان نشانههای بازشناساینده و هویتبخش را از دست میدهد. بنابراین فرد ناچار خواهد بود مؤلفههای متمایزکنندهی دیگری را جایگزین عناصر پیشین کند. به این ترتیب، پایگاههای هویتبخش سنتی، ناچار میبایست جای خود را به پایگاههایی متناسب با شرایط زندگی شهری بدهند.
گسستگی از گذشته و خوشآمدگویی به آنچه پیش روست، معمولاً نسبی است و با گذر زمان کاملتر میشود. یکی از عوامل ممانعتکننده یا کُندکننده از گسستن از معیارهای سنتی، حفظ ارتباط با خاستگاه و روابط خویشاوندی با خویشاوندان ساکن در محیط پیشین و همچنین، زندگی کردن در حاشیههای شهر است که معمولاً افرادی با پیوندهای قومی و خویشاوندی را در خود جای داده است. در چنین مواردی، فرد با وجود شهرنشینی، همچنان نظارت مؤلفههای سنتی را با خود همراه داشته و از آزادی کمتری در گزینش گزینههای مختلف در زندگی خود برخوردار است. در چنین مواردی، قدرت تعیینکنندهی سنتهای پیشین بر فرد تا حدی است که معمولاً افراد در بازگشتهای کوتاه و مقطعی به خاستگاه خود، مثلاً جهت دید و بازدید از اقوام، تلاش میکنند تا حدی معیارهای سنتی گذشته را در ظاهر هم که شده حفظ کنند.
مسئلهی دیگر جهانی شدن و وجود رسانههاست که بسیار به این موضوع پرداخته شده است. دور اول مدرنیته، تجلی مدرنیته در قالبهای سلبی است؛ یعنی سلب، نفی و نقد گذشته و دور دوم آن، که مدرنیتهی متأخر نام دارد، حرکت به سمت فرهنگ واحد جهانی است. کسانی که گذشتههای خود را نفی کردهاند، حال همه با هم یک حرف مشترک میزنند. اگر در ایران خانم لباس ایرانی بپوشد و آرایش ایرانی داشته باشد، ولی بدحجاب باشد، فرق میکند با اینکه همهی زنان یک مدل آرایش و پوشش داشته باشند. در واقع ما در حال حاضر، در وضعیت ایجابی مدرنیته هستیم؛ یعنی مدرنیته دارد فرهنگ جهانی را گسترش میدهد. مسئله این است که فضا در حال حاضر فضای جهانی است.
مثلاً در حال حاضر دقیقاً شبیه بعضی از دختران تهرانی را هم در ماهواره و هم در شهرهای حاشیهی ایران میتوانید ببینید. همه مثل هم آرایش میکنند و شما نمیتوانید بگویید که چهرهی خاص زنان فلان شهر برای شما جذاب است. انگار همهی آدمها دارند یکشکل میشوند. به نظر من، بخش مهمی از آنچه ما دربارهی بحث حجاب داریم، به این علت است که در حال حاضر، رسانه و مدرنیته فقط در صدد نفی و نقد گذشته نیستند، بلکه دارند حرفهای جدید هم میزنند. مسئلهی مهمی که وجود دارد این است که به موازات کمرنگ شدن مرجعیتهای گذشته مثل خانواده، دین، قومیت و زبان، داریم با یک مسئلهی دیگر نیز مواجه میشویم به نام سرمایه یا منزلت که من تعبیر سرمایهی اجتماعی و فرهنگی بیشتر مد نظرم است.
در گذشته اینکه من به چه خانواده و پایگاه اقتصادی تعلق داشتم، بسیار به من کمک میکرد تا بتوانم با دیگران ارتباط برقرار کنم؛ اما در حال حاضر، بر اساس آنچه کسب کردهام، از قبیل مدرک تحصیلی، درآمد اقتصادی و محصولات فرهنگی که تولید کردهام یا مصرف میکنم، با دیگران ارتباط دارم که سرمایههای اجتماعی و فرهنگی و به تعبیر دیگران سرمایههای نمادین است که به فرد در جامعهی مدرن اجازهی کنش مؤثر و تأثیرگذاری قابل دیده شدن میدهد.
سرمایهها متناسب با خود، سبک زندگی را میسازند. مثلاً ما از خانمهای پزشک چندان انتظار نداریم که چادر سر کنند. حال اگر جمهوری اسلامی چند خانم دکتر چادری را در تلویزیون نشان میدهد نشاندهندهی آن است که این تصویر درست است و وجود دارد. در واقع بخشی از آنچه ما به عنوان سبک زندگی در جوامع میشناسیم، متأثر از سرمایههای فرهنگی و اجتماعی ماست؛ یعنی هم معلول است و هم علت و این دو با هم برخورد دوگانه دارند. در واقع داشتن آن سرمایهی خاص به شکل مؤثر در گرو داشتن رفتارها و موقعیتهای خاص است.
خاستگاه شکلگیری این تفکر در جامعه چیست؟ مثلاً چه عاملی باعث شده چادری بودن یک خانم دکتر برای مردم تعجبآور باشد؟
توجه داشته باشیم عمدتاً سرمایههای اجتماعی و فرهنگی امروز ما، مثل مدرک تحصیلی، وارداتی هستند که در موطن اصلی خود این طور بودهاند و به همان شکل هم وارد جامعهی ما شدهاند. ولی مسئلهی ما در حال حاضر تحلیل تاریخی نیست. ما نمیخواهیم در برش طولی بحث کنیم، بلکه بحث ما در برش عرضی است. یعنی وقتی کسی دکتر شد، رفتارهای خاصی را از او انتظار داریم، مثلاً انتظار نداریم که او نماز بخواند یا مثلاً در حال حاضر، یکی از سرمایههای فرهنگیِ هنرپیشههای خانم ما این است که در فضای خصوصی حجاب نداشته باشند؛ یعنی لازمهی هنرپیشهی زن بودن، نداشتن حجاب در فضاهای خصوصی است. فضای خصوصی نه به معنای خانواده، بلکه به معنای فضایی که نظارت دوربین و قانون در آن نیست.
مسئلهی چهارم بحث هویت فردی و پیوند آن با مسئلهی سبک زندگی است. تفسیرهای مختلفی از فردگرایی وجود دارد و راجع به تأثیر هر کدام از این تفسیرها بر تحلیل پدیدهی بدپوشی میتوان بسیار صحبت کرد. رواج فردگرایی یعنی ترجیح خواست خود بر خواست دیگری، ترجیح خواست خود بر هنجارها و ارزشهای موجود در جامعه و ترجیح خواست خود بر موقعیتهایی که با حقوق دیگران تعارض دارد.
فردگرایی با بحث سرمایهی فرهنگی و اجتماعی نسبت دارد. مثلاً فردیت من در گرو ارزشهای اکتسابی من است و ساختارهای جامعه هم برای تحقق این وضعیت در جامعهی مدرن، خود را کاملاً سازگار کردهاند. مثلاً در جامعهی مدرن، به فرزند به عنوان عصای پیری نگاه نمیشود، بلکه عصای پیری و کوری بیمهی عمر و بیمهی تأمین اجتماعی است. در واقع فرزند جنبهی فرهنگی و بازاندیشی پیدا میکند یا جنبهای که میتوان از طریق آن، گمشدههای ذهنیمعنایی خود پیدا کرد، نه به معنای سرمایهگذاری اقتصادی یا حتی اجتماعی. امروزه بچهدار شدن در حوزهی سرمایهگذاریها نیست، بلکه بیشتر در حوزهی مصارف است.
بخش مهمی از هویت فردی توجه به خواست فرد در ارزشگذاریها و التذاذات است که با مفهوم در لحظه زندگی کردن پیوند میخورد. میدانید معنای سکولار یعنی این جهانی و دم را غنیمت شمردن. شخص سکولار حال را رها نمیکند تا به آینده یا همان آخرت توجه کند که این موضوع در مسئلهی فردگرایی بسیار مهم است، زیرا هویت فردی باعث میشود آدمها هیچ لحظه، فرصت و تجربهای را از دست ندهند. مثلاً یکی از جملات افرادی که به همسران خود خیانت کردهاند این است که «با خودم فکر کردم که اگر این فرصت را از دست بدهم، شاید دیگر چنین موقعیتی برایم پیش نیاید.» در فرهنگ جامعهی مدرن، چنین امری طبیعی است که افراد میتوانند همه چیز را تجربه کنند.
مسئلهی پنجم اهمیت بدن است. در جامعهی مدرن، مخصوصاً مدرنیتهی بسیار متأخری که ما درگیر آن هستیم، بدن بسیار اهمیت پیدا میکند. مطالعه در زمانهای گذشته تا تاریخ نزدیک نشان میدهد که در گذشته چنین نبوده و بدن در جامعهی مدرن اهمیت پیدا کرده است. بحث سرمایهها، هویت فردی و توجه به امر محسوس در کنار هم معنا پیدا میکنند. اینکه هر چه دیده شود ارزش مبادله دارد و همه چیز وقتی ارزشمند است که بتوان آن را مبادله کرد. مثلاً من نمیدانم اخلاق شما چیست، اما میدانم شما آدم زیبا و خوشاندامی هستید و من از زیبایی و خوشاندامی شما لذت میبرم. آن چیزهایی ارزش پیدا میکنند که مبادلهای هستند.
بحث مدیریت بدن را به سه دسته تقسیم میکنند: رژیمهای لاغری، جراحیهای زیبایی و آرایش. اساساً بدن را مدیریت میکنیم که دیده شود. در مسئلهی مدیریت بدن، تعریف سلامت عوض میشود، زیرا سلامت شما برای من مهم نیست. بسیاری از رژیمهای لاغری برای سلامتی افراد ضرر دارد. بسیاری از کسانی که جراحی بینی انجام میدهند، بعد از چند سال میگویند که شبها راحت نفس نمیکشیم، اما از آن استقبال میشود.
مسئلهی مدیریت بدن، بسیاری از مفاهیم دیگر، مثل سلامت را تغییر داده است. گفتیم که مدیریت بدن برای این است که ما و بدن ما دیده شود و این مفهومی است که با مسئلهی حجاب سازگار نیست. بحث مدیریت بدن بیانگر اتفاقاتی است که در لایههای دیگری در حال رخ دادن است. مثلاً هنجارهای زیباییشناختی ما عوض شده است؛ یعنی ما به گونهای جراحی میکنیم که در شاخصههای گذشته نه تنها زیبایی نبوده، بلکه مصداق زشتی هم بوده است. مثلاً بینی را سربالا میکنیم که خیلی زشت است، ولی اروپایی است. یعنی در واقع همان بحث جهانی شدن و شکل واحد پیدا کردن انسانها. زیباییشناسی در گذشته امری شخصی بوده، ولی در حال حاضر، مرجعیت پیدا کرده و جهانی شده است.
مسئلهی ششم یادگیری اجتماعی است؛ همچنان که حجاب آموختنی است. به نظر من، مسئلهی حجاب بیش از آنکه شناختی باشد، به یادگیری اجتماعی برمیگردد، ولی جمهوری اسلامی وقتی میخواهد برای حجاب سرمایهگذاری کند، بر ابعاد شناختی آن تأکید میکند و این همان موضوعی است که من با آن مشکل دارم.
حرف این است که حجاب و پوشش زنان پدیدهای است که در کشور ما بسیار دیده شده و به مسئله تبدیل شده است. وقتی به نظریههایی مراجعه میکنیم که وضعیت حجاب را تبیین میکنند، میبینیم که در واقع وضعیت حجاب یک معلول است؛ یعنی عواملی تغییر کردهاند که پدیدههای دیگر را سبب شدهاند. حال خود ما گاهی آن عوامل را مدیریت میکنیم؛ عواملی مثل مهاجرت، شهرنشینیِ افسارگسیخته و جهانی شدن. وقتی ما علت را ایجاد میکنیم، باید معلول را هم بپذیریم.
به بعضی از علتها هم ما دامن نمیزنیم، ولی وجود دارند. پس ما باید از این نکته به این نتیجه برسیم که حجاب در وضعیت کنونی و حتی بدتر از آن هم قابل فهم است؛ یعنی یک پدیدهی اجتماعی سازگار با سایر تغییرات اجتماعی دیگر است که در کشور ما دارد اتفاق میافتد. عدم فهم این مسئله و عدم ارائهی راهکار مناسب، باعث میشود که وضعیت بدحجابی در ایران همچنان پیشرفت کند.
مردم کوچه و بازار درکی از حجاب دارند که اگرچه با ادبیات علوم اجتماعی بیان نمیشود، اما دور از آن هم نیست. مثلاً میگویند جامعه عوض شده است و آنها انتظار دارند مدیریتی در بحث حجاب ارائه شود که با این فهم سازگار باشد یا در تعارض با آن نباشد یا اینکه آنها احساس تعارض نکنند.
در این شرایط، از موضع سیاست وارد میشویم؛ یعنی همه به مقولهی حجاب به عنوان یک امر سیاسی مینگریم. همه مقولهی حجاب را ثانیهای به اطلاع هم میرسانند و پیشبینی میکنند. من دیدهام در کوچه و بازار گاهی میگویند که چند وقت دیگر حجاب زنان و دختران تغییر میکند و مثلاً این گونه میشود و بعد از مدتی شما میبینید که این تغییر اتفاق میافتد.
بعضی معتقدند بخشی از موضوع تغییر حجاب به دوران تاریخی ما، مثلاً به سفرهای پادشاهان قاجار به کشورهای دیگر، فرهنگ جدیدی که به ایران آمد یا کشف حجاب رضاخانی بازمیگردد. نظر شما دربارهی این موضوع چیست؟
من اتفاقات تاریخی را بیتأثیر نمیدانم، اما یک اتفاق تاریخی هم فرهنگ نمیسازد. در ذهن ما چنین است که ایرانیان به فرنگ رفتند و فرهنگ آنان را با خود به کشور آوردند که قطعاً این گونه نیست. در طی ورود سفارتخانههای انگلیس و فرانسه در ایران، بخشی از شیفتگی به فرهنگ اروپایی در دربار قاجار وجود داشت و این مسئله انکارناپذیر است. ما درک درستی هم از مسئلهی کشف حجاب رضاخانی نداریم و همیشه بر مخالفتها تأکید میکنیم. وقتی رضاخان مسئلهی کشف حجاب را مطرح کرد، موافقتهای بسیاری با او صورت گرفت و شاعران ایرانی شروع به گفتن شعر در تأیید کشف حجاب کردند. زمینههای پذیرش و اقبال در جامعهی آن زمان وجود داشت. بخشی از این زمینهها در اثر مراودات ما با اروپاییها ایجاد شد که این همان مدرنیته است؛ ولی این درست نیست که به دنبال یک اتفاق تاریخی باشیم، زیرا اصلاً واقعههای تاریخی فرهنگ نمیسازند و ما باید ببینیم که زمینههای فرهنگی و اجتماعی در این بستر وجود داشته یا نه؟
در حال حاضر، کارهای جدید و رندانهای هم در باب خوانشهای جدید از کشف حجاب رضاخانی انجام میشود که به نظر من، افراطی است در برابر تفریطهای ما. یعنی ما میخواهیم بگوییم که کشف حجاب هیچ پایگاه فرهنگی نداشته و رضاشاه آن را از فرنگ به ایران وارد کرده، ولی آنها میخواهند بگویند اساساً همه چیز فرهنگی بوده و رضاشاه در این مورد کارهای نبوده است، در صورتی که شرایط فرهنگی وجود داشته و رضاشاه هم آن را تشدید کرده است.
این مسائل بسیار پیچیده است. اینکه نظام سلطه خواسته که پدیدهی بدحجابی در ایران باشد حرف درستی است و به نظرم نه فقط برای ما، بلکه برای همهی دنیا چنین میخواهد. اصلاً مدرنیزاسیون و غربیسازی همین است؛ یعنی یک فرهنگ برتر که باید به دیگر فرهنگها صادر شود که در هر دوره، ادبیاتی خاص دارد. اما مسئله اینجاست که ما هیچ وقت فکر نمیکنیم که شرایط پذیرش ما چیست. مثلاً در خاورمیانه ایران و ترکیه تنها کشورهایی هستند که لباس ملی خود را از دست دادهاند. در افغانستان، پاکستان، هند و حتی ژاپن و چین هنوز لباس ملی وجود دارد.
گاهی ما در نسبت این حرف به ارادهی جهانی و سلطه به دنبال کجفهمیهای خود هستیم. مسئلهی اصلی ما در بحث حجاب این است که بازیگر و کنشگر حجاب چه کسی باید باشد. مسئله این نیست که حجاب در زمان من و شما خوب شود، مسئلهی ما این است که آیا اصولاً فرهنگ امر قابل مدیریتی است یا نه و در هر دو صورت، این مدیریت باید چگونه صورت گیرد و حدود مداخلهی دولت در بحثهای فرهنگی و هنجاری چگونه باید باشد؟
در سی سال اخیر، ما دچار دولتزدگی ذهنی عجیب و غریبی شدهایم. مثلاً در پیمایشی که سازمان ملی جوانان دربارهی بحث نگرشها و گرایشهای جوانان ایرانی انجام داده است، هشتاد درصد جوانان مسئول اصلی اوقات فراغت خود را دولت میدانند، در صورتی که فراغت امری کاملاً شخصی است. نمیخواهم بگویم دولت در زمینهی فراغت هیچ نقشی ندارد. حرف من این است که ما داریم با دولت اسطورهای در ذهن خود زندگی میکنیم. در ذهن ما دولت همهکاره است. در این شرایط، مفهوم مهندسی فرهنگی را نیز در جامعه وارد میکنیم.
مهندسی فرهنگی مفهومی است که هم میتوان قرائت درستی از آن داشت، هم قرائت غلط. در حال حاضر، قرائتی که متأسفانه وجود دارد این است که دولت دارد فرهنگ را مدیریت میکند یا باید این کار را انجام دهد؛ یعنی دولت باید از جنبهی نخبگانی و اقتدار، فرهنگ را مدیریت کند؛ در حالی که دولت فرزند فرهنگ است، نه پدر فرهنگ. در واقع همین که من و شما با هم بحث میکنیم برای این است که فرهنگ ما این موضوع را برای ما الزام کرده است و ما در اتمسفر فرهنگ حرف یکدیگر را میفهمیم.
مسئلهی اصلی ما در بحث حجاب این است که حجاب را درست توصیف، تحلیل و تبیین کنیم و بدانیم بازیگر حجاب خانواده و دولت است و سپس نظریههای تربیتی ارائه دهیم و بدانیم حجاب در چه زمانی میتواند هنجار شود. به نظر من، هنجار شدن حجاب در دورههای مهدکودک، ابتدایی و راهنمایی صورت میگیرد و فرد دبیرستانی و دانشگاهی نسبت به حجاب تصمیم خود را گرفته است، ولی ممکن است دختر چادری به دانشگاه بیاید و ترمهای بعد مانتویی شود. این نشان میدهد که برای چنین فردی از ابتدا درست در مقولهی حجاب کار نکردهاند.
اگر بخواهید برای حجاب کار کنید، کجا کار میکنید و بازیگر حجاب کیست؟ سؤالات اصلی ما در بحث حجاب این دو سؤال است. این موضوع مطرح نیست که در کدام دولت حجاب به ثمر برسد، زیرا دولتها نمیتوانند حجاب را مدیریت کنند، بلکه فقط میتوانند آن را هدایت و حمایت کنند. مثلاً پول دهند تا در زمینهی حجاب کتابهای مختلف توزیع شود یا امنیت دارندگان حجاب را تضمین کنند.
پس به این نتیجه میرسیم خانواده که در شرایط فعلی با تغییراتی مواجه شده است، در این موضوع نقش اساسی دارد.
من میخواهم آن شش عاملی را که گفتم، به سبک زندگی ربط دهم. بخشی از حجاب و پوشش زنان ما در حال حاضر در واقع لازمهی نوعی از معیشت است. حال شما نگاه به حجاب ایدئولوژیک نکنید. اگر حجاب ایدئولوژیک نداشتید، چند دقیقه میتوانستید زیر این آفتاب 38 یا 40 درجه با این چادر دوام بیاورید؟ من گاهی در ایامی که مشکی میپوشم، واقعاً فرق پیراهن مشکی و غیرمشکی در گرما را میفهمم. چادر که بسیار سختتر هم است.
سبک زندگی، موقعیتها و پوشش افراد را تحت تأثیر قرار میدهد. ما وقتی به مسئلهی حجاب میرسیم میخواهیم همه یک نوع حجاب شرعی داشته باشند. در صورتی که باید اجازه دهیم آنان حجاب شرعی با الگوهای متفاوت را انتخاب کنند. سرما، گرما و شغلهای متفاوت در انتخاب نوع الگو مؤثر است.
گفتید که خانواده تغییر کرده است. من هم همین را میگویم، ولی اولاً همان خانوادهی تغییرکرده معلول تغییرات دولتهاست و ثانیاً خانواده با همان تغییر بهتر از دولتها میتواند بحث حجاب را مدیریت کند و شما در حال حاضر باید به عوامل ایجادکنندهی این بحث خاتمه دهید.
مثلاً خانمی را فرض کنید که از کاشان به آپارتمانی هفتادمتری در محلهی شهران تهران آمده است. حجاب فقط لباس نیست و در گذشته، اینکه زن و مرد در چه فاصلهای از هم حرکت کنند، بنشینند و با هم مراوده داشته باشند، جزئی از حجاب بوده است که در حال حاضر، ما آن را فقط به پوشش و لباس تبدیل کردهایم. این خانم چادری با شرایط جدیدی در تهران مواجه میشود که سبک زندگی او را تغییر میدهد، مثل عبور او و یک مرد از یک راهپلهی تنگ، استفاده از آسانسور و راحتتر شدن روابط او با مردان. در طی یک سال، آن خانم کاشانی شخصیت دیگری پیدا میکند. در چنین شرایطی، نمیتوان از این خانواده انتظار داشت که الگوی حجاب را نمایندگی کند. مثلاً وقتی نیروی انتظامی دختر جوانی را میگیرد و با تلفن به خانوادهی او اطلاع میدهد که ما دختر شما را گرفتهایم، به جای اینکه خانواده حامی نیروی انتظامی باشد، در برابر آن قرار میگیرد.
در صورتی که دولت در مدیریت بحث حجاب، باید حامی خانواده باشد و برای این کار، باید عامل و فاکتورهای بسیاری را در نظر بگیرد. خلاصه این است که خود ما داریم همهی عوامل بدحجابی را ایجاد میکنیم و وقتی به نتیجهی آن میرسیم، به آن اعتراض میکنیم. خود به کارهایی که انجام دادهایم افتخار میکنیم، در حالی که عواقب آن را نادیده میگیریم. مثلاً دانشگاه آزاد تأسیس و دختر هجدهساله را دویست کیلومتر از خانوادهاش دور میکنیم. شب او دلتنگ پدر و مادر میشود، بعد در راه پسری به او لبخندی میزند و... این موقعیت را چه کسی ایجاد کرده است؟ مسئلهی حجاب نباید به مسئلهی دولت تبدیل شود.
در تمام زمینههایی که دولت در بحثهای فرهنگی ورود پیدا میکند، مشکل به وجود میآید. این مشکل تنها در مسئلهی حجاب نیست و در مسائلی مثل نماز و اخلاق هم چنین است.
.منبع: سایت برهان
در پازل سبک زندگی ایرانیاسلامی، توجه به جایگاه و نقش محوری زنان بسیار ضروری مینماید؛ چرا که زنان نقش مهم و اثرگذاری در انتخاب سبک زندگی خانواده داشته و دارند. بحث پوشش و آرایش در این بین از وزن بالایی برخوردار است و باید با حساسیت ویژهای مورد توجه قرار گیرد. تغییرات بهوجودآمده در سبک پوشش و آرایش زنان، موجبات تغییرات در بسیاری از بخشهای زندگی ایرانیان شده است. تغییراتی که بخشی از آن را میتوان منتج از مدرنیته و بخشی را در نتیجهی تهاجم بیگانگان در قالب جنگ نرم تقسیمبندی نمود. در سالهای گذشته، همواره صرفاً در این حوزه با سیاستهای سلبی روبهرو بودهایم و سیاستهای ایجابی در سطحی محدود و بعضاً با اثرگذاری منفی همراه بوده است. در این ارتباط، نشستی تخصصی با حضور دکتر محمدتقی کرمی، از اساتید بنام در حوزهی زنان و سبک زندگی و عضو هیئت علمی دانشگاه علامه طباطبایی، ترتیب دادهایم که بخش اول آن را در ادامه خواهیم خواند.
موضوع اصلی این بحث پوشش و آرایش در حوزهی سبک زندگی است. پوشش و آرایش جایگاه ویژهای در اولویتهای سبک زندگی دارد. میتوان گفت بانوان از دو طریق در انتخاب سبک زندگی مؤثرند؛ یکی از طریق نقش حدود پنجاهدرصدی آنها در جامعه و دیگر اینکه در انتخاب الگوی سبک زندگی خانواده مؤثرند. لطفاً دربارهی پوشش در فضای امروز جامعه توضیح دهید تا از وضعیت و مدل پوشش و آرایش بانوان در شرایط فعلی سنجشی به عمل آید.
به نظر میرسد از مبحث سبک زندگی دو قرائت در جامعهی ما وجود دارد. یک قرائت به معنای آنچه در علوم اجتماعی است؛ یعنی آنچه رویکردهای تلفیقی در نظریههای علوم اجتماعی به آن قائل هستند که بر اساس آن، سبک زندگی از مفاهیم و واقعیتهایی است که بر اساس آن میتوان تمایز اجتماعی را ترسیم کرد. یعنی ممکن است شما در مدل مارکسی طبقهی فرادست، فرودست و گاهی بحثهایی مثل منزلت اجتماعی را مطرح کنید و گاهی هم با مفهوم سبک زندگی، گروههای اجتماعی و افراد را دستهبندی و به فهم عمیقتری از این مسئله دست پیدا کنید. بر این اساس سبک زندگی افراد باعث تمایز آنها از یکدیگر میشود.
مثلاً شخصی که معلم دانشگاه است و دههی پنجم عمر خود را میگذراند، احتمالاً موسیقی سنتی گوش میدهد و اهل پیادهروی و کوهنوردی است. احتمال چندانی وجود ندارد که چنین فردی بولینگ یا بیلیارد بازی کند. در واقع توسط مؤلفههایی میتوان گروههایی را مشخص کرد که به شیوهی خاص خود زندگی میکنند و بر اساس آن میتوان مسائل اجتماعی و فرهنگی را فهم و مدیریت کرد. البته در نظریههای سبک زندگی، بحث مدیریت چندان مطرح نیست.
اما بحثی تحت عنوان سبک زندگی به عنوان مقولهی هنجاری مطرح است. وقتی میگویند سبک زندگی، یعنی شیوهی زندگی که در آن توجه به بحث بایدها و نبایدهاست. مثلاً من به عنوان یک مسلمان یا یک شهروند چه کارهایی را باید انجام دهم.
قبل از اینکه وارد بحث شما شوم، ابتدا میخواهم به سؤالی که روی جلد نشریه تخصصی شما دربارهی حجاب است، پاسخ دهم؛ آیا مسئلهی ما حجاب است؟ من سؤال را این گونه تغییر میدهم تا جوانب دیگر آن نیز مشخص شود که آیا حجاب مسئلهی ماست؟
شاید در گام نخست بتوان گفت حجاب مسئلهی ما نیست، زیرا به نظر میرسد حجاب در مجموعهی هنجارهای دینی ما واجب دستهی اول نیست؛ یعنی مسائلی مثل لقمهی حرام و حلال، ربا و وجوب نماز در مقایسهی با حجاب اهمیت بیشتری دارند. پس به یک معنا شاید حجاب مسئلهی ما نباشد. از طرف دیگر، ممکن است بعضی بگویند حجاب مسئلهی ما نیست، چون واقعاً حجاب در جامعهی کنونی ما نسبت به سابقهی بیحجابی که در ایران داشتیم قابل پذیرش است.
ولی باید عرض کنم که حجاب مسئلهی ماست. البته در اینجا نمیخواهم از مسئله بودن آن دفاع کنم. میخواهم بگویم حجاب مسئلهی ماست و ممکن است این مسئله بودن برای ما بد باشد.
اولین معیار داوری برای هر کس راجع به اینکه کشوری، اسلامی است یا نه حجاب زنان است. در کشور ما و در بسیاری از کشورهای دیگر، حجاب نمادین شده است. در کشور ما وقتی سران نظام انقلاب کردند، چون تحلیل فرهنگی از مسائل اجتماعی و پیروزی انقلاب نداشتند، نتوانستند معنای درستی از آن ارائه دهند. در نتیجه، حجاب در کشور ما به دلایل خاص تاریخی، با انقلاب پیوند خورد و نماد دین و انقلاب شد؛ یعنی بخش مهمی از حجاب در ایران از جنبهی سیاسی مورد توجه واقع شد. به همین دلیل، یکی از راهبردهای کسانی که مخالف نظام هستند، این است که حجاب را بردارند یا بدحجابی ایجاد کنند. پس حجاب در بُعد بازنماییشده و ذهنی خود، مسئلهی ماست. در حال حاضر، ما در آستانهی بیحجابی مطلق هستیم و بدحجابی هم در جامعهی ما وجود دارد.
مسئلهی مهم این است که نمادین بودن حجاب در واقع یکی از شاخصههای فرهنگی جامعهی ماست و ما داریم با این شاخص جامعه را دستهبندی میکنیم؛ بیحجاب، بدحجاب و باحجاب و در واقع به هر دسته ویژگی خاصی، مثل انقلابی بودن یا نبودن میدهیم. درست است که در بعضی مواقع، همپوشانی کامل ندارند، اما در بسیاری از موارد، بر هم منطبق میشوند و این موضوع کار را مقداری برای ما مشکل میکند.
ما باید به سمتی حرکت کنیم که حجاب مسئلهی ما نباشد یا نسبت به آن برخوردی دوگانه داشته باشیم که در بخشی از مواضع حجاب مسئله ما نباشد و در بعضی دیگر باشد. یعنی حجاب باید مسئلهی حوزهی علمیه و نهاد فرهنگی باشد، نه مسئلهی نهادهای سیاسی. من از این نحو مسئله شدن حجاب حمایت و دفاع نمیکنم، ولی وجود دارد و در حال حاضر ما باید راجع به آن حرف بزنیم.
در حال حاضر، یک وجه توصیفی و یک وجه تبیینی داریم که من در وجه تبیینی به بحث سبک زندگی میپردازم.
ما باید بفهمیم که حجاب به لحاظ واقعیت اجتماعی در چه وضعیتی است. اگر کسی چند ساعت را در خیابانهای تهران بگذراند، متوجه میشود که روند فزایندهای در حرکت جامعه به سمت بیحجابی و بدحجابی وجود دارد که کاملاً محسوس و ملموس است. این روند یک روند بازاندیشیشده است؛ یعنی مردم راجع به آن حرف میزنند و دختران و پسران به این مسئله اعتقاد دارند که این امر یک روند جهتدارِ فزاینده است. حتی مؤمنین و متدینین هم به این بازاندیشی رسیدهاند و جریان موافق و مخالف متوجه این واقعیت اجتماعی هستند که روزبهروز رو به افزایش است.
بدحجابی و بد پوشیدن، هنجارهای شرعی و دینی را نقض میکند. مثلاً در اسلام حجابِ سر واجب است. حال وقتی کسی سر یا قسمتی از دست و پای خود را لخت کرد، یک هنجار دینی را زیر پا گذاشته است. اما در جامعهی ما سبک بدحجابی فرهنگی خاص اتفاق میافتد؛ یعنی بدحجابی توأم با نشانههای جنسی و رفتارهای تحریکآمیزِ بازاندیشیشده است؛ یعنی اگر نوع پوشش من به مخاطبم علامت جنسی دهد، هم من، هم مخاطبم و هم دیگری به آن توجه داریم؛ یعنی همه به این مسائل توجه دارند.
این طور نیست که تنها یک متخصص علوم اجتماعی این موضوع را بفهمد. همه میفهمند که نوع بدحجابی یا بیحجابی که در خیابانهای ایران وجود دارد، در بسیاری از کشورهای اروپایی نیست، زیرا لباس مردم در آنجا این گونه است و دارند زندگی میکنند، اما در خیابانهای تهران مردم مانور بدحجابی با نشانههای جنسی میدهند که کاملاً بازاندیشیشده و جهتدار است. نمیخواهم جنبهی بازاندیشیشدهی آن را تبیین کنم و میخواهم به این موضوع بپردازم که اصولاً بدحجابی یا بیحجابی در ایران از طریق چه مفاهیمی قابل فهم است.
برخی زمینههای تغییر در سبک پوشش و آرایش در جامعهی ایرانی را به اواخر دورهی قاجار و سفرهای تجددمآبانهی پادشاهان قاجار به فرنگ ارتباط میدهند. برخی به سیاست کشف حجاب رضاخانی اشاره دارند و برخی آن را جزء تفکیکناپذیر مدرنیته و گسترش روابط و رسانههای جمعی عنوان میکنند. کدام عامل را میتوان به عنوان نقطهی پرگار این تغییر دانست؟
مهمترین زمینهای که میتوان بر اساس آن، تغییرات اجتماعی را فهمید، توجه به گفتمان مدرنیته است؛ اینکه همهی جوانب زندگی ما تغییر کرده که یکی از آن جوانب پوشش زن است. پس یک کلیدواژهای که خیلی میتواند به ما کمک کند، بحث تغییرات اجتماعی در چارچوب مدرنیته و مفاهیم پیوستهای است که نسبت به مدرنیته وجود دارد. من شش عامل را اینجا برجسته میکنم که در تبیین پدیدهی بدپوشی و بدحجابی، صرف نظر از جنبهی بازاندیشانه به آن توجه دارم.
مسئلهی اول، مهاجرت و گسترش شهرنشینی است. یکی از جنبههای ثبات فرهنگ، پوشش و آداب و رسوم پیوستگیهای قومی و قبیلهای است. رشد شهرنشینی و به دنبال آن، توسعهی شهرها و کلانشهرها از نظر تعداد و جمعیت و زندگی در شهرهایی با تراکم جمعیت بالا، نخستین گام در تغییر سبک زندگی افراد به شمار میآید. زندگی در میان جمعیت متراکم و ناشناس شهرها، ارتباطات فرد را به سوی ارتباطهایی سطحی و کوتاه سوق میدهد و در چنین فضایی، وابستگیهای پیشینی فرد که بیشتر بر اساس پیوندهای خانوادگی، خویشاوندی و قومیتی بود، سست شده و کارایی خود به عنوان نشانههای بازشناساینده و هویتبخش را از دست میدهد. بنابراین فرد ناچار خواهد بود مؤلفههای متمایزکنندهی دیگری را جایگزین عناصر پیشین کند. به این ترتیب، پایگاههای هویتبخش سنتی، ناچار میبایست جای خود را به پایگاههایی متناسب با شرایط زندگی شهری بدهند.
گسستگی از گذشته و خوشآمدگویی به آنچه پیش روست، معمولاً نسبی است و با گذر زمان کاملتر میشود. یکی از عوامل ممانعتکننده یا کُندکننده از گسستن از معیارهای سنتی، حفظ ارتباط با خاستگاه و روابط خویشاوندی با خویشاوندان ساکن در محیط پیشین و همچنین، زندگی کردن در حاشیههای شهر است که معمولاً افرادی با پیوندهای قومی و خویشاوندی را در خود جای داده است. در چنین مواردی، فرد با وجود شهرنشینی، همچنان نظارت مؤلفههای سنتی را با خود همراه داشته و از آزادی کمتری در گزینش گزینههای مختلف در زندگی خود برخوردار است. در چنین مواردی، قدرت تعیینکنندهی سنتهای پیشین بر فرد تا حدی است که معمولاً افراد در بازگشتهای کوتاه و مقطعی به خاستگاه خود، مثلاً جهت دید و بازدید از اقوام، تلاش میکنند تا حدی معیارهای سنتی گذشته را در ظاهر هم که شده حفظ کنند.
مسئلهی دیگر جهانی شدن و وجود رسانههاست که بسیار به این موضوع پرداخته شده است. دور اول مدرنیته، تجلی مدرنیته در قالبهای سلبی است؛ یعنی سلب، نفی و نقد گذشته و دور دوم آن، که مدرنیتهی متأخر نام دارد، حرکت به سمت فرهنگ واحد جهانی است. کسانی که گذشتههای خود را نفی کردهاند، حال همه با هم یک حرف مشترک میزنند. اگر در ایران خانم لباس ایرانی بپوشد و آرایش ایرانی داشته باشد، ولی بدحجاب باشد، فرق میکند با اینکه همهی زنان یک مدل آرایش و پوشش داشته باشند. در واقع ما در حال حاضر، در وضعیت ایجابی مدرنیته هستیم؛ یعنی مدرنیته دارد فرهنگ جهانی را گسترش میدهد. مسئله این است که فضا در حال حاضر فضای جهانی است.
مثلاً در حال حاضر دقیقاً شبیه بعضی از دختران تهرانی را هم در ماهواره و هم در شهرهای حاشیهی ایران میتوانید ببینید. همه مثل هم آرایش میکنند و شما نمیتوانید بگویید که چهرهی خاص زنان فلان شهر برای شما جذاب است. انگار همهی آدمها دارند یکشکل میشوند. به نظر من، بخش مهمی از آنچه ما دربارهی بحث حجاب داریم، به این علت است که در حال حاضر، رسانه و مدرنیته فقط در صدد نفی و نقد گذشته نیستند، بلکه دارند حرفهای جدید هم میزنند. مسئلهی مهمی که وجود دارد این است که به موازات کمرنگ شدن مرجعیتهای گذشته مثل خانواده، دین، قومیت و زبان، داریم با یک مسئلهی دیگر نیز مواجه میشویم به نام سرمایه یا منزلت که من تعبیر سرمایهی اجتماعی و فرهنگی بیشتر مد نظرم است.
در گذشته اینکه من به چه خانواده و پایگاه اقتصادی تعلق داشتم، بسیار به من کمک میکرد تا بتوانم با دیگران ارتباط برقرار کنم؛ اما در حال حاضر، بر اساس آنچه کسب کردهام، از قبیل مدرک تحصیلی، درآمد اقتصادی و محصولات فرهنگی که تولید کردهام یا مصرف میکنم، با دیگران ارتباط دارم که سرمایههای اجتماعی و فرهنگی و به تعبیر دیگران سرمایههای نمادین است که به فرد در جامعهی مدرن اجازهی کنش مؤثر و تأثیرگذاری قابل دیده شدن میدهد.
سرمایهها متناسب با خود، سبک زندگی را میسازند. مثلاً ما از خانمهای پزشک چندان انتظار نداریم که چادر سر کنند. حال اگر جمهوری اسلامی چند خانم دکتر چادری را در تلویزیون نشان میدهد نشاندهندهی آن است که این تصویر درست است و وجود دارد. در واقع بخشی از آنچه ما به عنوان سبک زندگی در جوامع میشناسیم، متأثر از سرمایههای فرهنگی و اجتماعی ماست؛ یعنی هم معلول است و هم علت و این دو با هم برخورد دوگانه دارند. در واقع داشتن آن سرمایهی خاص به شکل مؤثر در گرو داشتن رفتارها و موقعیتهای خاص است.
خاستگاه شکلگیری این تفکر در جامعه چیست؟ مثلاً چه عاملی باعث شده چادری بودن یک خانم دکتر برای مردم تعجبآور باشد؟
توجه داشته باشیم عمدتاً سرمایههای اجتماعی و فرهنگی امروز ما، مثل مدرک تحصیلی، وارداتی هستند که در موطن اصلی خود این طور بودهاند و به همان شکل هم وارد جامعهی ما شدهاند. ولی مسئلهی ما در حال حاضر تحلیل تاریخی نیست. ما نمیخواهیم در برش طولی بحث کنیم، بلکه بحث ما در برش عرضی است. یعنی وقتی کسی دکتر شد، رفتارهای خاصی را از او انتظار داریم، مثلاً انتظار نداریم که او نماز بخواند یا مثلاً در حال حاضر، یکی از سرمایههای فرهنگیِ هنرپیشههای خانم ما این است که در فضای خصوصی حجاب نداشته باشند؛ یعنی لازمهی هنرپیشهی زن بودن، نداشتن حجاب در فضاهای خصوصی است. فضای خصوصی نه به معنای خانواده، بلکه به معنای فضایی که نظارت دوربین و قانون در آن نیست.
مسئلهی چهارم بحث هویت فردی و پیوند آن با مسئلهی سبک زندگی است. تفسیرهای مختلفی از فردگرایی وجود دارد و راجع به تأثیر هر کدام از این تفسیرها بر تحلیل پدیدهی بدپوشی میتوان بسیار صحبت کرد. رواج فردگرایی یعنی ترجیح خواست خود بر خواست دیگری، ترجیح خواست خود بر هنجارها و ارزشهای موجود در جامعه و ترجیح خواست خود بر موقعیتهایی که با حقوق دیگران تعارض دارد.
فردگرایی با بحث سرمایهی فرهنگی و اجتماعی نسبت دارد. مثلاً فردیت من در گرو ارزشهای اکتسابی من است و ساختارهای جامعه هم برای تحقق این وضعیت در جامعهی مدرن، خود را کاملاً سازگار کردهاند. مثلاً در جامعهی مدرن، به فرزند به عنوان عصای پیری نگاه نمیشود، بلکه عصای پیری و کوری بیمهی عمر و بیمهی تأمین اجتماعی است. در واقع فرزند جنبهی فرهنگی و بازاندیشی پیدا میکند یا جنبهای که میتوان از طریق آن، گمشدههای ذهنیمعنایی خود پیدا کرد، نه به معنای سرمایهگذاری اقتصادی یا حتی اجتماعی. امروزه بچهدار شدن در حوزهی سرمایهگذاریها نیست، بلکه بیشتر در حوزهی مصارف است.
بخش مهمی از هویت فردی توجه به خواست فرد در ارزشگذاریها و التذاذات است که با مفهوم در لحظه زندگی کردن پیوند میخورد. میدانید معنای سکولار یعنی این جهانی و دم را غنیمت شمردن. شخص سکولار حال را رها نمیکند تا به آینده یا همان آخرت توجه کند که این موضوع در مسئلهی فردگرایی بسیار مهم است، زیرا هویت فردی باعث میشود آدمها هیچ لحظه، فرصت و تجربهای را از دست ندهند. مثلاً یکی از جملات افرادی که به همسران خود خیانت کردهاند این است که «با خودم فکر کردم که اگر این فرصت را از دست بدهم، شاید دیگر چنین موقعیتی برایم پیش نیاید.» در فرهنگ جامعهی مدرن، چنین امری طبیعی است که افراد میتوانند همه چیز را تجربه کنند.
مسئلهی پنجم اهمیت بدن است. در جامعهی مدرن، مخصوصاً مدرنیتهی بسیار متأخری که ما درگیر آن هستیم، بدن بسیار اهمیت پیدا میکند. مطالعه در زمانهای گذشته تا تاریخ نزدیک نشان میدهد که در گذشته چنین نبوده و بدن در جامعهی مدرن اهمیت پیدا کرده است. بحث سرمایهها، هویت فردی و توجه به امر محسوس در کنار هم معنا پیدا میکنند. اینکه هر چه دیده شود ارزش مبادله دارد و همه چیز وقتی ارزشمند است که بتوان آن را مبادله کرد. مثلاً من نمیدانم اخلاق شما چیست، اما میدانم شما آدم زیبا و خوشاندامی هستید و من از زیبایی و خوشاندامی شما لذت میبرم. آن چیزهایی ارزش پیدا میکنند که مبادلهای هستند.
بحث مدیریت بدن را به سه دسته تقسیم میکنند: رژیمهای لاغری، جراحیهای زیبایی و آرایش. اساساً بدن را مدیریت میکنیم که دیده شود. در مسئلهی مدیریت بدن، تعریف سلامت عوض میشود، زیرا سلامت شما برای من مهم نیست. بسیاری از رژیمهای لاغری برای سلامتی افراد ضرر دارد. بسیاری از کسانی که جراحی بینی انجام میدهند، بعد از چند سال میگویند که شبها راحت نفس نمیکشیم، اما از آن استقبال میشود.
مسئلهی مدیریت بدن، بسیاری از مفاهیم دیگر، مثل سلامت را تغییر داده است. گفتیم که مدیریت بدن برای این است که ما و بدن ما دیده شود و این مفهومی است که با مسئلهی حجاب سازگار نیست. بحث مدیریت بدن بیانگر اتفاقاتی است که در لایههای دیگری در حال رخ دادن است. مثلاً هنجارهای زیباییشناختی ما عوض شده است؛ یعنی ما به گونهای جراحی میکنیم که در شاخصههای گذشته نه تنها زیبایی نبوده، بلکه مصداق زشتی هم بوده است. مثلاً بینی را سربالا میکنیم که خیلی زشت است، ولی اروپایی است. یعنی در واقع همان بحث جهانی شدن و شکل واحد پیدا کردن انسانها. زیباییشناسی در گذشته امری شخصی بوده، ولی در حال حاضر، مرجعیت پیدا کرده و جهانی شده است.
مسئلهی ششم یادگیری اجتماعی است؛ همچنان که حجاب آموختنی است. به نظر من، مسئلهی حجاب بیش از آنکه شناختی باشد، به یادگیری اجتماعی برمیگردد، ولی جمهوری اسلامی وقتی میخواهد برای حجاب سرمایهگذاری کند، بر ابعاد شناختی آن تأکید میکند و این همان موضوعی است که من با آن مشکل دارم.
حرف این است که حجاب و پوشش زنان پدیدهای است که در کشور ما بسیار دیده شده و به مسئله تبدیل شده است. وقتی به نظریههایی مراجعه میکنیم که وضعیت حجاب را تبیین میکنند، میبینیم که در واقع وضعیت حجاب یک معلول است؛ یعنی عواملی تغییر کردهاند که پدیدههای دیگر را سبب شدهاند. حال خود ما گاهی آن عوامل را مدیریت میکنیم؛ عواملی مثل مهاجرت، شهرنشینیِ افسارگسیخته و جهانی شدن. وقتی ما علت را ایجاد میکنیم، باید معلول را هم بپذیریم.
به بعضی از علتها هم ما دامن نمیزنیم، ولی وجود دارند. پس ما باید از این نکته به این نتیجه برسیم که حجاب در وضعیت کنونی و حتی بدتر از آن هم قابل فهم است؛ یعنی یک پدیدهی اجتماعی سازگار با سایر تغییرات اجتماعی دیگر است که در کشور ما دارد اتفاق میافتد. عدم فهم این مسئله و عدم ارائهی راهکار مناسب، باعث میشود که وضعیت بدحجابی در ایران همچنان پیشرفت کند.
مردم کوچه و بازار درکی از حجاب دارند که اگرچه با ادبیات علوم اجتماعی بیان نمیشود، اما دور از آن هم نیست. مثلاً میگویند جامعه عوض شده است و آنها انتظار دارند مدیریتی در بحث حجاب ارائه شود که با این فهم سازگار باشد یا در تعارض با آن نباشد یا اینکه آنها احساس تعارض نکنند.
در این شرایط، از موضع سیاست وارد میشویم؛ یعنی همه به مقولهی حجاب به عنوان یک امر سیاسی مینگریم. همه مقولهی حجاب را ثانیهای به اطلاع هم میرسانند و پیشبینی میکنند. من دیدهام در کوچه و بازار گاهی میگویند که چند وقت دیگر حجاب زنان و دختران تغییر میکند و مثلاً این گونه میشود و بعد از مدتی شما میبینید که این تغییر اتفاق میافتد.
بعضی معتقدند بخشی از موضوع تغییر حجاب به دوران تاریخی ما، مثلاً به سفرهای پادشاهان قاجار به کشورهای دیگر، فرهنگ جدیدی که به ایران آمد یا کشف حجاب رضاخانی بازمیگردد. نظر شما دربارهی این موضوع چیست؟
من اتفاقات تاریخی را بیتأثیر نمیدانم، اما یک اتفاق تاریخی هم فرهنگ نمیسازد. در ذهن ما چنین است که ایرانیان به فرنگ رفتند و فرهنگ آنان را با خود به کشور آوردند که قطعاً این گونه نیست. در طی ورود سفارتخانههای انگلیس و فرانسه در ایران، بخشی از شیفتگی به فرهنگ اروپایی در دربار قاجار وجود داشت و این مسئله انکارناپذیر است. ما درک درستی هم از مسئلهی کشف حجاب رضاخانی نداریم و همیشه بر مخالفتها تأکید میکنیم. وقتی رضاخان مسئلهی کشف حجاب را مطرح کرد، موافقتهای بسیاری با او صورت گرفت و شاعران ایرانی شروع به گفتن شعر در تأیید کشف حجاب کردند. زمینههای پذیرش و اقبال در جامعهی آن زمان وجود داشت. بخشی از این زمینهها در اثر مراودات ما با اروپاییها ایجاد شد که این همان مدرنیته است؛ ولی این درست نیست که به دنبال یک اتفاق تاریخی باشیم، زیرا اصلاً واقعههای تاریخی فرهنگ نمیسازند و ما باید ببینیم که زمینههای فرهنگی و اجتماعی در این بستر وجود داشته یا نه؟
در حال حاضر، کارهای جدید و رندانهای هم در باب خوانشهای جدید از کشف حجاب رضاخانی انجام میشود که به نظر من، افراطی است در برابر تفریطهای ما. یعنی ما میخواهیم بگوییم که کشف حجاب هیچ پایگاه فرهنگی نداشته و رضاشاه آن را از فرنگ به ایران وارد کرده، ولی آنها میخواهند بگویند اساساً همه چیز فرهنگی بوده و رضاشاه در این مورد کارهای نبوده است، در صورتی که شرایط فرهنگی وجود داشته و رضاشاه هم آن را تشدید کرده است.
این مسائل بسیار پیچیده است. اینکه نظام سلطه خواسته که پدیدهی بدحجابی در ایران باشد حرف درستی است و به نظرم نه فقط برای ما، بلکه برای همهی دنیا چنین میخواهد. اصلاً مدرنیزاسیون و غربیسازی همین است؛ یعنی یک فرهنگ برتر که باید به دیگر فرهنگها صادر شود که در هر دوره، ادبیاتی خاص دارد. اما مسئله اینجاست که ما هیچ وقت فکر نمیکنیم که شرایط پذیرش ما چیست. مثلاً در خاورمیانه ایران و ترکیه تنها کشورهایی هستند که لباس ملی خود را از دست دادهاند. در افغانستان، پاکستان، هند و حتی ژاپن و چین هنوز لباس ملی وجود دارد.
گاهی ما در نسبت این حرف به ارادهی جهانی و سلطه به دنبال کجفهمیهای خود هستیم. مسئلهی اصلی ما در بحث حجاب این است که بازیگر و کنشگر حجاب چه کسی باید باشد. مسئله این نیست که حجاب در زمان من و شما خوب شود، مسئلهی ما این است که آیا اصولاً فرهنگ امر قابل مدیریتی است یا نه و در هر دو صورت، این مدیریت باید چگونه صورت گیرد و حدود مداخلهی دولت در بحثهای فرهنگی و هنجاری چگونه باید باشد؟
در سی سال اخیر، ما دچار دولتزدگی ذهنی عجیب و غریبی شدهایم. مثلاً در پیمایشی که سازمان ملی جوانان دربارهی بحث نگرشها و گرایشهای جوانان ایرانی انجام داده است، هشتاد درصد جوانان مسئول اصلی اوقات فراغت خود را دولت میدانند، در صورتی که فراغت امری کاملاً شخصی است. نمیخواهم بگویم دولت در زمینهی فراغت هیچ نقشی ندارد. حرف من این است که ما داریم با دولت اسطورهای در ذهن خود زندگی میکنیم. در ذهن ما دولت همهکاره است. در این شرایط، مفهوم مهندسی فرهنگی را نیز در جامعه وارد میکنیم.
مهندسی فرهنگی مفهومی است که هم میتوان قرائت درستی از آن داشت، هم قرائت غلط. در حال حاضر، قرائتی که متأسفانه وجود دارد این است که دولت دارد فرهنگ را مدیریت میکند یا باید این کار را انجام دهد؛ یعنی دولت باید از جنبهی نخبگانی و اقتدار، فرهنگ را مدیریت کند؛ در حالی که دولت فرزند فرهنگ است، نه پدر فرهنگ. در واقع همین که من و شما با هم بحث میکنیم برای این است که فرهنگ ما این موضوع را برای ما الزام کرده است و ما در اتمسفر فرهنگ حرف یکدیگر را میفهمیم.
مسئلهی اصلی ما در بحث حجاب این است که حجاب را درست توصیف، تحلیل و تبیین کنیم و بدانیم بازیگر حجاب خانواده و دولت است و سپس نظریههای تربیتی ارائه دهیم و بدانیم حجاب در چه زمانی میتواند هنجار شود. به نظر من، هنجار شدن حجاب در دورههای مهدکودک، ابتدایی و راهنمایی صورت میگیرد و فرد دبیرستانی و دانشگاهی نسبت به حجاب تصمیم خود را گرفته است، ولی ممکن است دختر چادری به دانشگاه بیاید و ترمهای بعد مانتویی شود. این نشان میدهد که برای چنین فردی از ابتدا درست در مقولهی حجاب کار نکردهاند.
اگر بخواهید برای حجاب کار کنید، کجا کار میکنید و بازیگر حجاب کیست؟ سؤالات اصلی ما در بحث حجاب این دو سؤال است. این موضوع مطرح نیست که در کدام دولت حجاب به ثمر برسد، زیرا دولتها نمیتوانند حجاب را مدیریت کنند، بلکه فقط میتوانند آن را هدایت و حمایت کنند. مثلاً پول دهند تا در زمینهی حجاب کتابهای مختلف توزیع شود یا امنیت دارندگان حجاب را تضمین کنند.
پس به این نتیجه میرسیم خانواده که در شرایط فعلی با تغییراتی مواجه شده است، در این موضوع نقش اساسی دارد.
من میخواهم آن شش عاملی را که گفتم، به سبک زندگی ربط دهم. بخشی از حجاب و پوشش زنان ما در حال حاضر در واقع لازمهی نوعی از معیشت است. حال شما نگاه به حجاب ایدئولوژیک نکنید. اگر حجاب ایدئولوژیک نداشتید، چند دقیقه میتوانستید زیر این آفتاب 38 یا 40 درجه با این چادر دوام بیاورید؟ من گاهی در ایامی که مشکی میپوشم، واقعاً فرق پیراهن مشکی و غیرمشکی در گرما را میفهمم. چادر که بسیار سختتر هم است.
سبک زندگی، موقعیتها و پوشش افراد را تحت تأثیر قرار میدهد. ما وقتی به مسئلهی حجاب میرسیم میخواهیم همه یک نوع حجاب شرعی داشته باشند. در صورتی که باید اجازه دهیم آنان حجاب شرعی با الگوهای متفاوت را انتخاب کنند. سرما، گرما و شغلهای متفاوت در انتخاب نوع الگو مؤثر است.
گفتید که خانواده تغییر کرده است. من هم همین را میگویم، ولی اولاً همان خانوادهی تغییرکرده معلول تغییرات دولتهاست و ثانیاً خانواده با همان تغییر بهتر از دولتها میتواند بحث حجاب را مدیریت کند و شما در حال حاضر باید به عوامل ایجادکنندهی این بحث خاتمه دهید.
مثلاً خانمی را فرض کنید که از کاشان به آپارتمانی هفتادمتری در محلهی شهران تهران آمده است. حجاب فقط لباس نیست و در گذشته، اینکه زن و مرد در چه فاصلهای از هم حرکت کنند، بنشینند و با هم مراوده داشته باشند، جزئی از حجاب بوده است که در حال حاضر، ما آن را فقط به پوشش و لباس تبدیل کردهایم. این خانم چادری با شرایط جدیدی در تهران مواجه میشود که سبک زندگی او را تغییر میدهد، مثل عبور او و یک مرد از یک راهپلهی تنگ، استفاده از آسانسور و راحتتر شدن روابط او با مردان. در طی یک سال، آن خانم کاشانی شخصیت دیگری پیدا میکند. در چنین شرایطی، نمیتوان از این خانواده انتظار داشت که الگوی حجاب را نمایندگی کند. مثلاً وقتی نیروی انتظامی دختر جوانی را میگیرد و با تلفن به خانوادهی او اطلاع میدهد که ما دختر شما را گرفتهایم، به جای اینکه خانواده حامی نیروی انتظامی باشد، در برابر آن قرار میگیرد.
در صورتی که دولت در مدیریت بحث حجاب، باید حامی خانواده باشد و برای این کار، باید عامل و فاکتورهای بسیاری را در نظر بگیرد. خلاصه این است که خود ما داریم همهی عوامل بدحجابی را ایجاد میکنیم و وقتی به نتیجهی آن میرسیم، به آن اعتراض میکنیم. خود به کارهایی که انجام دادهایم افتخار میکنیم، در حالی که عواقب آن را نادیده میگیریم. مثلاً دانشگاه آزاد تأسیس و دختر هجدهساله را دویست کیلومتر از خانوادهاش دور میکنیم. شب او دلتنگ پدر و مادر میشود، بعد در راه پسری به او لبخندی میزند و... این موقعیت را چه کسی ایجاد کرده است؟ مسئلهی حجاب نباید به مسئلهی دولت تبدیل شود.
در تمام زمینههایی که دولت در بحثهای فرهنگی ورود پیدا میکند، مشکل به وجود میآید. این مشکل تنها در مسئلهی حجاب نیست و در مسائلی مثل نماز و اخلاق هم چنین است.
اگر نکتهی پایانی در این زمینه است بفرمایید.
توصیهی من این است که بدانید در فهم مسائل فرهنگی، عواملی مثل شناخت عمیق فرهنگی، مکانیسمهای تغییر فرهنگ و شیوهها و استراتژیهای مدیریت فرهنگی گام اول است که ما معمولاً از اصل غفلت میکنیم و آن را گام آخر قرار میدهیم و هیچ وقت هم به آن نمیرسیم..منبع: سایت برهان
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}